سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رمان «قانون فرزندان» (The Children Act) اثر ایان مکیوون

قاضی‌ای در جدال با زمان و باور

فیونا می، با نزدیک‌شدن به شصت‌سالگی، همچنان با انرژی و دقت در دادگاه خانواده کار می‌کند. اما یکی از پرونده‌های تازه‌اش، درباره‌ی یک نوجوان بیمار، چالشی متفاوت ایجاد می‌کند. آدام هنری که چند ماه تا هجده‌سالگی فاصله دارد، دچار سرطان خون شده و خانواده‌اش از تزریق خون به او جلوگیری می‌کنند. این تصمیم از باور مذهبی‌شان ناشی می‌شود. اما پزشکان می‌گویند بدون درمان فوری، او خواهد مرد. فیونا باید ظرف یک روز تصمیم بگیرد: مداخله کند یا نه؟ مسئله‌ای از مرزهای قانون، اخلاق و دین شکل گرفته است.

 

2. ازدواجی در مرز سردی

در میانه‌ی این بحران، زندگی زناشویی فیونا نیز از هم پاشیده است. شوهرش به‌جای حفظ وفاداری، به‌دنبال مجوزی عاطفی برای خیانت می‌گردد. این اتفاق، او را تکان می‌دهد، اما واکنشش نه خشم بلکه سکوتی سنگین است. فیونا غرق در کار است تا از مواجهه با احساساتش فرار کند. داستان نشان می‌دهد که این قاضی سختگیر در قضاوت دیگران، در زندگی شخصی خود قربانی سردرگمی و رنج است. تجربه‌ی بی‌وفایی، او را بیشتر به آدام نزدیک می‌کند، چون هردو به نوعی در موقعیت انتخابی سخت قرار دارند.

 

3. حکم زندگی، اما به چه قیمت؟

فیونا، پس از دیدار با آدام، تحت‌تأثیر عمق تفکر و حساسیت او قرار می‌گیرد. در چشمان این پسر، چیزهایی می‌بیند که شبیه خودش است: جدیت، تعهد، شک و شوق. تصمیم می‌گیرد حکم دهد که تزریق خون انجام شود. آدام نجات می‌یابد، اما دیگر به باور گذشته‌اش بازنمی‌گردد. این حکم زندگی او را تغییر می‌دهد، اما نه فقط جسمی، بلکه روانی و ایمانی. آیا این مداخله، درستی داشت؟ آیا او حق داشت باور کسی را بشکند، حتی به بهای حفظ جانش؟ این سؤالات، سرتاسر روایت را همراهی می‌کنند.

 

4. وابستگی، محبت، یا بحران هویت؟

آدام با فیونا تماس می‌گیرد، به او نامه می‌نویسد، حتی او را می‌بیند. نوعی شیفتگی در رفتار آدام پدیدار می‌شود. برایش، فیونا تنها قاضی نیست، بلکه تصویری از نجات، مادر و معناست. اما فیونا از این رابطه می‌ترسد، زیرا حدود اخلاقی و شغلی‌اش را در خطر می‌بیند. رابطه‌شان در مرز باریک عاطفه و سوءتفاهم حرکت می‌کند. مک‌یوون این تنش را استادانه ترسیم می‌کند: داستانی درباره‌ی دو انسان در دو سوی قانون، که میانشان نه فقط فاصله‌ی سنی بلکه فاصله‌ی درک و درد نیز وجود دارد.

 

5. پرسش‌های بی‌پاسخ عدالت

«قانون فرزندان» در واقع داستان قضاوت‌های نامرئی‌ست. گاهی قانونی عمل می‌کنی، اما نتیجه‌اش غیرانسانی‌ست؛ گاهی از سر احساس کمک می‌کنی، اما نتیجه‌اش فاجعه‌بار است. مک‌یوون مخاطب را وارد بازی دشوار قضاوت و اخلاق می‌کند. قاضی‌ای که زندگی یک نوجوان را نجات می‌دهد، شاید ناخودآگاه او را از معنای زندگی تهی کند. آدام در ادامه، میان نجات و سرگردانی، یکی را انتخاب می‌کند. و این انتخاب، پایان ماجراست. اما آیا می‌توان نتیجه را معیار درستی تصمیم دانست؟ کتاب می‌گوید: شاید نه.

 

6. پایانی در سایه‌ی فقدان

آدام می‌میرد. این پایان، فیونا را در سکوتی ژرف فرو می‌برد. نه از آن نوع مرگ‌هایی که با اشک همراه‌اند، بلکه مرگی که با خالی‌شدن معنا همراه است. قاضی‌ای که حکم زندگی داده بود، اکنون با غیبت معنای آن روبه‌روست. نه تنها آدام، بلکه بخشی از روح خود فیونا هم مرده است. رمان، در پایان نه فقط یک پرونده‌ی بسته، بلکه یک وجدان زخمی را باقی می‌گذارد. «قانون فرزندان» به ما یادآوری می‌کند که عدالت، گاهی تنها سایه‌ای از حقیقت است؛ و حقیقت، گاه قربانی سکوت و قانون می‌شود.