کتاب «ویدا» اثر پاتریشیا انگل
صدای زنان در تبعید درونی
روایت از درونِ تبعید
سابینا در دل آمریکا زندگی میکند اما حس تبعید دائمی دارد؛ نه تبعیدی فیزیکی بلکه درونی و ذهنی. او در شهرهای آمریکا جابهجا میشود اما هیچکجا احساس تعلق ندارد. تجربهی مهاجرت خانوادهاش، مثل خردهروایتهای بهظاهر ساده، بر روان او سایه انداختهاند. این روایت از درون زنیست که از ریشه جدا شده و در دل کشوری دیگر، بیصدا فرسوده میشود. "ویدا" قصهایست از زیستن در مرزها؛ مرز میان فرهنگها، زبانها، باورها و حتی بدن. سابینا حتی در زبان انگلیسی هم احساس غربت دارد. انگل از او قهرمان نمیسازد، بلکه او را بهمثابه انسانِ شکسته و ایستاده ترسیم میکند.
شهرهای بیچهره، خاطرات بیپناه
در سراسر کتاب، مکانها نقشی فراتر از پسزمینه دارند؛ آنها شخصیتهایی ساکت و اثرگذارند. نیوجرسی، نیویورک، بوگوتا، لسآنجلس… همه جاهایی هستند که در آنها خاطره با درد آمیخته است. هیچ شهری به سابینا خوشآمد نمیگوید، هیچ خیابانی پناه نیست. او از خاطرههایی میگوید که در اتاقهای تاریک و پارکهای سرد، در دل شهرهایی بیچهره دفن شدهاند. مکان، در این کتاب نه مأواست و نه امید؛ بلکه صحنهای برای نادیدهگرفتنها، سوءاستفادهها و فراموششدنهاست. انگل با مهارت، این مکانها را تبدیل به استعارههایی از زندگی مهاجران میکند؛ بیثبات، بیتعلق، بیپناه.
خاطرههای تکهتکهشده
روایت انگل پازلگونه است؛ مثل ذهن سابینا، پر از خاطرههایی تکهتکه، بیارتباط اما بههموابسته. هر داستان، بخشی از پازل هویتی اوست؛ خاطرهای از پدر، دعوایی با مادر، رابطهای بیثمر، دوستی ازدسترفته. این پراکندگی نه ضعف، که شیوهایست برای بازنمایی ذهن مهاجر: آشفته، پراکنده، خسته. این ساختار به خواننده اجازه میدهد تا خودش، از میان این تکهها، تصویری واحد بسازد. در پایان کتاب، سابینا نه بهصورت خطی بلکه لایهلایه در ذهن مخاطب شکل میگیرد. گویی نویسنده میخواهد بگوید: هیچ هویتی کامل و سرراست نیست، بهویژه برای زنی که در مرزها زندگی میکند.
بدن زن، میدان نبرد فرهنگها
سابینا نهتنها با جامعه، بلکه با بدن خود نیز در جدال است. بدنش همواره موضوع نگاه، قضاوت، تهدید و میل بوده است. از خانهی پدر، جاییکه باید "مؤدب و باحیا" باشد، تا خیابانهای آمریکا که در آن، بدنش تبدیل به کالای دیدهشده میشود. او نمیتواند آزاد باشد؛ نه در پوشش، نه در انتخاب، نه در میل. روابط جنسیاش آمیخته با ترس و بیهویتیاند؛ نه لذت، بلکه گریز از تنهایی. پاتریشیا انگل این نبرد را بیهیاهو اما دردناک به تصویر میکشد. زن مهاجر در "ویدا" صاحب بدن خود نیست؛ بلکه جسمش صحنهای است برای نبرد سنت و مدرنیته، دین و آزادی، خانواده و فرد.
فقر، مهاجرت، زنبودن: سهضلعی تلخ
در داستانهای انگل، فقر فقط یک وضعیت اقتصادی نیست؛ یک زخم است، یک حس شرم. سابینا و خانوادهاش در حاشیهی جامعه زندگی میکنند، همیشه در حال جبران، در حال تلاش برای "طبیعی" جلوهدادن زندگیشان. اما فقر آنها را منزوی میکند، تحقیر میکند، از تجربههای عادی انسانی محروم میسازد. زنبودن در دل این فقر، بهویژه زن مهاجر بودن، آن را چندبرابر دشوار میسازد. انگل با ظرافت نشان میدهد که چگونه پول نداشتن، رؤیا را از زن میگیرد؛ چگونه مهاجرت، حس زنبودن را خاموش میکند. اما با همهی اینها، سابینا میماند، نفس میکشد، و مینویسد.
سکوتهای سنگین و صداهای گمشده
یکی از برجستهترین ویژگیهای "ویدا"، سکوتهاییست که در میان واژهها پنهان شدهاند. شخصیتها بیشتر از آنکه حرف بزنند، خاموشاند. سابینا چیزهایی را نمیگوید، و همین ناگفتهها بیشترین اثر را دارند. صدای او گاهی در ذهن خواننده میپیچد، نه با فریاد، بلکه با نجوا. انگل استاد تصویرسازی این سکوتهای سنگین است؛ سکوتهایی که در دلشان طوفان است. "ویدا" کتابی است دربارهی صداهایی که هرگز شنیده نمیشوند، دربارهی زنانی که به حاشیه رانده شدهاند اما هنوز با تمام وجود حضور دارند. کتابی که اگر با دل خوانده شود، تا مدتها در ذهن باقی میماند.