سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کتاب «از سرزمین شمالی» نوشته کیمورا تاکوکو

1. سرزمین برف، سرزمین صبوری

رمان در دل طبیعت سرد و خاموش شمال ژاپن آغاز می‌شود؛ جایی که برف نه‌تنها هوا بلکه دل آدم‌ها را هم سفید و خاموش کرده است. شخصیت اصلی، زن جوانی به‌نام "یوری"، با گذشته‌ای زخمی به زادگاه بازمی‌گردد. او در جست‌وجوی آرامش است، اما خاطرات، مثل کولاک، راه تنفس را می‌گیرند. زمستان در این داستان فقط فصل نیست؛ استعاره‌ای‌ست از سکوت، فراموشی و سختی زیستن. نویسنده با نثری شاعرانه، تنهایی شخصیت‌ها را در پس‌زمینه‌ای از برف تصویر می‌کند. تضاد میان طبیعت زیبا و زندگی خشن، به جان خواننده می‌نشیند. سرزمین شمالی، هم پناه است، هم زندان.

 

2. مردان خاموش، زنان تنها

در دنیای یخ‌زده‌ی تاکوکو، مردها کم‌حرف، تلخ و درون‌گرا هستند. زنان اما روایت‌گران اصلی‌اند؛ آن‌ها دل‌سوخته‌ترند، اما هنوز گرم‌تر. "یوری" تلاش می‌کند با پدر خاموشش ارتباط بگیرد، اما دیوار سکوت بلند است. خاطره‌ی مادر از دست‌رفته، جای خالی عشق و گفت‌وگو را سنگین‌تر می‌کند. زنان این رمان، هم رنج می‌برند و هم روایت می‌کنند. کیمورا با ظرافت، تضاد میان دنیای مردانه و زنانه را ترسیم می‌کند. این تضاد، موتور محرک بسیاری از گره‌های داستان است. خاموشی مردان، دردناک‌تر از برف است.

 

3. خانه‌هایی که حرف نمی‌زنند

فضای داستان آکنده از سکوت است؛ سکوت خانه‌ها، کوچه‌ها، آدم‌ها. هر خانه، گذشته‌ای پنهان دارد که در را به‌روی حرف و نور بسته است. خانه‌ی پدری یوری، موزه‌ای از زخم‌های قدیمی‌ست که کسی جرات پاک‌کردنشان را ندارد. این خانه‌ها مثل قبرستان، زندگی را در خود حبس کرده‌اند. کیمورا تاکوکو خانه را نه مأمن، که حافظ رنج‌ها می‌داند. بازگشت یوری به این خانه، بازگشت به میدان جنگی قدیمی‌ست. هر اتاق، بویی از فراموش‌شده‌ها دارد. و باز کردن هر در، مساوی با یادآوری‌ست.

 

4. زبان نگاه‌ها، قدرت سکوت

شخصیت‌ها کمتر حرف می‌زنند، اما نگاه‌ها همه‌چیز را می‌گویند. یوری و پدرش در ده‌ها صحنه حتی یک جمله هم ردوبدل نمی‌کنند، اما سکوتشان پر از حرف است. نویسنده با مهارت، از زبان بدن، نگاه، و فضا استفاده می‌کند تا احساس را منتقل کند. این انتخاب، برف داستان را واقعی‌تر می‌کند؛ چون در سرما، حرف زدن سخت‌تر می‌شود. قدرت سکوت در این رمان، از هر دیالوگی تأثیرگذارتر است. کیمورا ثابت می‌کند گاهی بیان نکردن، خودش یک بیان است. و همین سکوت‌ها، شخصیت‌ها را به هم نزدیک یا دور می‌کند.

 

5. گذشته‌ای که دست نمی‌کشد

یوری آمده تا گذشته را فراموش کند، اما گذشته مثل سایه‌ای برفی، دنبالش می‌آید. مرگ مادر، جدایی، مهاجرت، همه‌چیز مثل یک فیلم در ذهنش بازپخش می‌شود. در این رمان، گذشته، عنصری زنده است که در فضا پخش شده. هیچ‌کس از گذشته‌اش رها نمی‌شود؛ حتی پدر یوری هم در سکوتش، گذشته را می‌بلعد. نویسنده نشان می‌دهد زمان خطی نیست؛ درد، گذشته را به حال می‌کشد. و سرزمین شمالی، با همه زیبایی‌اش، بوی گذشته می‌دهد. این گذشته، قهرمان و دشمن هم‌زمان است.

 

6. نور کم‌رنگ امید

با وجود همه تلخی‌ها، کورسوی امید در دل برف دیده می‌شود. یوری در دل سرما، دانه‌ای از گرما را با خود می‌کارد. رابطه‌ای کوتاه، نگاهی مهربان، یا حتی بخاری روشن در خانه‌ای خاموش، نشانه‌ای از امید است. تاکوکو ناامید نمی‌نویسد؛ او باور دارد که حتی در سردترین لحظات، چیزی هست که ما را نگه دارد. سرزمین شمالی جایی‌ست که باید یاد بگیری زنده بمانی، حتی اگر زندگی درد داشته باشد. پایان داستان، نه شیرین است، نه تلخ، اما انسانی‌ست. و این انسان‌بودن، پیروزی آرامی‌ست بر سرما.