سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رمان «مهمان شب» نوشته فریبا کلهر

خوانشی شاعرانه – زمزمه‌ای شبانه در دل خاموشی

1. شب، زمان بیداری دل‌هاست

تمام ماجرا در دل شب اتفاق می‌افتد. شب در این داستان فقط زمان نیست، حالتی‌ست از جان. سکوت، تاریکی، سایه‌ها… همه چیز انگار در گوشه‌ای از روح نرگس جریان دارد. در شب است که حرف‌ها واقعی‌تر می‌شوند. و مهمان شب، کسی‌ست که این تاریکی را با نوری پنهان در چشم‌هایش می‌لرزاند. نرگس برای اولین بار «می‌بیند» نه فقط آنچه هست، که آنچه می‌تواند باشد.

 

2. صدای فراموش‌شده‌ی درون

نرگس با مهمان شب روبه‌رو می‌شود، اما در اصل با خودش مواجه می‌شود. کسی که همیشه آن‌سوی آینه پنهان بوده. صدایی که می‌گفت: «تو می‌توانی متفاوت باشی». این صدا، آرام، شاعرانه، اما قدرتمند است. شاید رمان داستان گفت‌وگوی یک دختر با بخشی از روح خودش است. گفت‌وگویی که از دل نیاز و دلتنگی زاده شده. مثل شعری که از استخوان‌های سکوت بیرون کشیده می‌شود.

 

3. خانه‌ای که خواب نمی‌بیند

خانه‌ی نرگس دیگر مثل خانه‌های معمولی نیست. حالا بیشتر به رؤیا شبیه شده. هر صدا پژواک دارد، هر نگاه معنایی. حتی درزهای دیوار، پر از ترس‌ها و رازهاست. کلهر خانه را به صحنه‌ای برای تئاتری درونی تبدیل می‌کند. هر حرکت، استعاره‌ای‌ست. و این فضای خواب‌گونه، جادوی شاعرانه‌ی داستان را شکل می‌دهد.

 

4. عشق به مثابه بیداری

مهمان شب، شاید معشوق باشد. اما عشقی که او می‌آورد، از جنس شور عاطفی نیست. عشقی‌ست بیدارکننده. همان عشقی که فروغ می‌گوید: «عشق، عشق است... اگرچه دروغی بیش نباشد.» نرگس از خلال نگاه به دیگری، خود را می‌بیند. مهمان شب فقط یک حضور گذرا نیست، تجربه‌ای‌ست عمیق از اتصال به چیزی بزرگ‌تر. و این تجربه، نرگس را برای همیشه تغییر می‌دهد.

 

5. رهایی در آرام‌ترین شکل خود

نرگس در پایان فریاد نمی‌زند، خانه را ترک نمی‌کند، نمی‌گسلد. فقط دیگر همان دختر سابق نیست. رهایی‌اش از درون اتفاق افتاده. تغییری نامرئی ولی بنیادی. این آرامش، مثل صدای باران، آهسته اما نافذ است. کلهر به ما می‌آموزد که همه انقلاب‌ها با انفجار نیستند. گاهی یک نگاه، یک نجوا، یک بوسه‌ی ذهنی، کافی‌ست.

 

6. شب تمام می‌شود، اما نرگس می‌ماند

مهمان شب می‌رود. اما نرگس حالا کسی‌ست که برای اولین‌بار خودش را دیده. داستان با تاریکی آغاز شد، اما با روشنایی ذهن نرگس پایان می‌یابد. «مهمان شب» قصه‌ای‌ست درباره تجربه‌ای کوتاه که سرنوشت درون را عوض می‌کند. شعری‌ست شبانه، از دل ترس‌ها، اما با طعم بیداری. و خواننده، وقتی آخرین صفحه را می‌بندد، می‌داند چیزی در خودش هم تکان خورده است