خلاصه? رمان «زنی در پنجم» اثر داگلاس کندی
کابوس در قاب عاشقانه
1. مردی شکسته در شهر روشنفکران
هری ریکس با قلبی سنگین و ذهنی درهمشکسته، به پاریس میآید؛ جایی که زیبایی آن در تضاد با سیاهی درون اوست. او که از دانشگاه اخراج شده و دخترش را از دست داده، تصمیم میگیرد خود را در ازدحام و سکوت این شهر گم کند. اما گمگشتگی او صرفاً جغرافیایی نیست؛ این آغاز گمشدگی در خود است.
2. پناه در ساختمان متروکه
در پاریس، هری به ساختمانی قدیمی و دلگیر پناه میبرد. همسایهها مرموزند و فضای خانه بیشتر به زندان شباهت دارد. او در ازای حقوق ناچیز، نگهبان شبانهی مکانی تاریک میشود؛ شغلی که نه تنها شرافتمندانه نیست، بلکه پل ارتباطی او با دنیایی زیرزمینی و پرخطر است.
3. زنی از جنس سایه و شراب
مارگیت، زنی جذاب و خونسرد، بهطور ناگهانی وارد زندگیاش میشود. دیدارهایشان همیشه در خانهای خاص و با قواعدی عجیب است: فقط شب، فقط سکوت، فقط لمس. هری مجذوب این زن مرموز میشود، بیآنکه بداند چه چیزی را بیدار کرده.
4. قتلهایی که بیدلیل نیستند
بهمحض ورود مارگیت، افرادی که برای هری تهدید بودند، یکی پس از دیگری از سر راه برداشته میشوند. پلیس درگیر میشود، ولی ردپا در کار نیست. هری گرفتار توطئهای است که هرچه بیشتر میخواهد از آن فرار کند، بیشتر فرو میرود.
5. تحقیق برای کشف هویت مارگیت
او تلاش میکند حقیقت را بیابد. به کتابخانهها، شهرداری، اداره ثبت احوال مراجعه میکند. اما مارگیت وجود خارجی ندارد. نامش ثبت نشده، خانهاش واقعی نیست. مثل این است که عاشق یک وهم شده، یا شاید، بخشی از خودش.
6. پایان در مهگرفتگی ذهن و واقعیت
داستان با پرسشهایی بیپاسخ به پایان میرسد. آیا هری دیوانه شده؟ یا مارگیت نماد چیزی فراتر از انسان است؟ رمان عمداً نقطهی پایان نمیگذارد. تنها چیزی که مسلم است، این است که هری دیگر آن مرد سابق نیست.