سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رمان «چراغها را من خاموش میکنم» اثر زویا پیرزاد

 خاموشی‌های انتخاب‌شده

1. کلاریس، زنی میان تضادها

او نه زن سنتی کاملاً مطیعی‌ست، نه زنی روشنفکر و طغیان‌گر. در میان این دو قطب، گیر افتاده است. صدای درونی‌اش را می‌شنود اما به سختی می‌تواند آن را به عمل برساند. پیرزاد این زن را با لحن ملایم و نگاه ظریف روایت می‌کند. کلاریس می‌خواهد بخواهد، اما نمی‌داند از کجا شروع کند. زندگی‌اش در تضاد میل‌های سرکوب‌شده و وظایف بی‌پایان تقسیم شده. تضادهایی که هیچ‌وقت کاملاً حل نمی‌شوند.

 

2. زندگی زناشویی در قاب خستگی

آرتوش مرد بدی نیست، اما مرد زندگی کلاریس هم نیست. نه دعوا هست، نه درگیری پرتنش، اما هیچ عاطفه‌ی فعالی هم نیست. او مردی‌ست که صرفاً حضور دارد؛ بی‌آنکه دیده یا حس شود. عشق‌شان سال‌ها پیش خاموش شده و هیچ‌کدام جسارت احیای آن را ندارند. کلاریس خسته است، اما این خستگی را نمی‌تواند فریاد بزند. این زندگی در ظاهر آرام، درونش به مرگ تدریجی نزدیک است. یک سکوت مشترک، خانه را بلعیده.

 

3. همسایگی و وسوسه‌ی تغییر

امیر که به محله می‌آید، فقط یک مرد جدید نیست؛ استعاره‌ای از «اگر»‌هاست. کلاریس با او گفت‌وگوهایی آرام اما عمیق دارد. این رابطه، نه به خیانت می‌رسد، نه به عشق. فقط زن را با خودش روبه‌رو می‌کند. امیر بیش از آنکه یک مرد باشد، تلنگری‌ست به زن بودن او. زن با دیدن یک امکان جدید، متوجه نبودن‌های گذشته‌اش می‌شود. امیر پنجره‌ای به زندگی دیگر است، نه در، نه راه، فقط پنجره.

 

4. روایت مادرانه، بدون قهرمان

مادر بودن در این رمان، قهرمانانه نیست. رنج دارد، لذت دارد، و خستگی عمیق. کلاریس مادر سه فرزند است، اما همیشه با احساس کم‌بودگی مواجه می‌شود. گاهی خودش را در نگاه دخترش گم می‌کند. مادران این رمان، بدون فریاد زندگی می‌کنند. مادرانی که شانه می‌زنند، غذا می‌پزند، اما در دل، هزار سؤال بی‌پاسخ دارند. پیرزاد با نگاهی انسانی، مادر را از جایگاه آرمانی به جایگاه واقعی می‌آورد.

 

5. روایت جغرافیای زنانه

فضای رمان، بندر آبادان دهه چهل است؛ شهری گرم، مردانه، پرکار. اما نگاه زنانه‌ی نویسنده، این جغرافیا را از چشم آشپزخانه و حیاط ترسیم می‌کند. زنانی که در خانه هستند، اما چشم‌انداز بیرونی دارند. روایت نه به جنگ می‌پردازد، نه به سیاست، بلکه به روان زنانی می‌پردازد که در حاشیه‌ی هر دو زندگی می‌کنند. روایت پیرزاد، آرام است، اما دقیق و تیز. از میان ظرف‌ها و چای‌ها، معنای زندگی را بیرون می‌کشد.

 

6. پایانی در سکوت اما روشن

کلاریس تصمیم می‌گیرد خودش چراغ‌ها را خاموش کند. نه چون شکست خورده، بلکه چون می‌خواهد خودش انتخاب کند. داستان به پایان می‌رسد، اما نه با قضاوت. مخاطب نمی‌فهمد آیا او پیروز شد یا باخت؛ فقط می‌فهمد او «تصمیم گرفت». این تصمیم‌گیری، نقطه اوج رمان است. در دنیایی که زن همیشه منتظر تصمیم دیگران است، این خاموش‌کردن، یک استقلال پنهان دارد. نوری که از خاموشی متولد می‌شود.