رمان «شب ممکن» اثر محمدحسن شهسواری
کابوسهایی با صورت زندگی
1. شب بهمثابه زندان ذهن
در «شب ممکن»، شب دیگر زمان نیست؛ زندانیست که ذهن در آن حبس شده. قهرمان داستان، مدام در شبهای درونیاش تکرار میشود. شب، مفهومیست برای عدم تغییر، برای گیر افتادن در دور باطلی از افکار. مثل چراغی کمسو که هرگز خاموش نمیشود، اما راه را هم روشن نمیکند. شهسواری از شب، استعارهای میسازد برای بیتابی ذهن ایرانی. شبی که شاید خواب نیست؛ بیداریِ مفرط است.
2. روایت شکسته، حافظهی شکسته
ساختار داستان آینهایست از حافظهای فروپاشیده. خاطرات راوی نه خطیاند، نه دقیق. اتفاقات جابهجا میشوند، شخصیتها در ذهن هم ادغام میشوند. حافظه، دیگر منبع اطمینان نیست، بلکه میدان مین است. این بازی با زمان و حافظه، ما را به عمق روان انسان نزدیک میکند. جایی که حقیقت و خیال، از هم جداشدنی نیستند. شب، همان برزخ حافظه و خیال است.
3. زبان، خودش شخصیت است
نثر شهسواری در این رمان، یک موجود زنده است. پر از تکرار، مکث، جملات ناتمام و صداهایی چندگانه. زبان، نه فقط ابزار بیان، که عنصر ساختاریست. خواننده با زبان میجنگد، درست همانطور که شخصیتها با ذهنشان. گاهی زبان به بازی میافتد، گاه از معنا تهی میشود. این زبان، زاییدهی شب است؛ تاریک، پر از سایه، و گاه گیجکننده. ولی این گیجی، بخشی از تجربهی رمان است.
4. مرگ بهعنوان امری جاری
مرگ در این رمان لحظهای نیست؛ وضعیتی دائمیست. آدمها با مرگ زندگی میکنند، یا شاید با زندگیای مرده. حس فاسدشدگی، پوسیدگی، و بیثمری در کل روایت جاریست. مرگ، بیش از آنکه پایان باشد، حضور است. مرگی که در نگاه، در رابطهها، در انتخابها موج میزند. خواننده گاهی نمیفهمد که شخصیت مرده یا هنوز زنده است. چون در شب، مرز مرگ و زندگی هم گم میشود.
5. سرنوشت: بازگشت یا پیشروی؟
شخصیتها مدام به نقطهی اول بازمیگردند. انگار همهچیز پیشتر رخ داده و حالا دوباره دارد تکرار میشود. این دایرهی تکرار، ما را به تردید میاندازد: آیا میتوان از این چرخه بیرون رفت؟ یا تقدیر، صرفاً بازگشتی ابدیست؟ شبِ ممکن، ما را به مفهومی از سرنوشت میرساند که در آن، آزادی وجود دارد اما کار نمیکند. چون ذهن، خودش زندان است.
6. یک اثر ادبی یا روانشناختی؟
مرز میان ادبیات و روانشناسی در این اثر محو شده. رمان نهتنها داستانگوست، بلکه کاوشیست در ناخودآگاه جمعی و فردی. روانپریشی نه در قالب بیماری، بلکه در قامت تجربهای زیسته، بازنمایی میشود. شخصیتها، همگی نسخههایی از یک روان متلاطماند. و خواننده، بیآنکه بداند، وارد روانکاوی خود میشود. شب ممکن، به نوعی رواندرمانی ادبی بدل میگردد.