رمان «من منچستر یونایتد را دوست دارم» نوشتهی مهدی یزدانیخرم
روایت پس از مرگ یک نسل
1. مرگ راوی، آغاز روایت
راوی از همان ابتدا اعلام میکند که مرده است. کشته شده در 22 بهمن 57، اما هنوز در جهان مانده است. بین خاطرات، صداها و شهر سردرگم است. به چیزی فراتر از زندگی فکر میکند؛ به چیستی حقیقت. مرگ او استعارهایست از پایان یک نسل. نسلی که قربانی شد، بدون آنکه معنای انقلاب را بداند. این مرگ، نقطهی آغاز پرسش است.
2. تهران، صحنهی هذیان و اشباح
تهران در رمان، تنها یک مکان نیست؛ یک ذهن است. خیابانها پر از خاطره و دود و اشباحاند. انگار زمان در جا زده و مکان شکسته. همه چیز حالتی از هذیان دارد. راوی، با چشمان مردهاش، چیزهایی را میبیند که زندهها نمیبینند. مثل کابوس جمعی یک شهر. شهری که هنوز از خشم و سؤال میسوزد.
3. زبان، همچون طوفان ذهن
زبان رمان، بیقرار و هذیانیست. جملات گاه بریده و ناگهانیاند، گاه آهنگین و تأملی. فرم زبان، بازتاب آشوب درون راویست. هیچ قطعیتی نیست؛ نه در معنا، نه در روایت. خواننده باید خودش کنار این واژهها راه برود. این زبانِ شکسته، پلیست میان ادبیات مدرن و رویاهای متروکه. زبان، خود تبدیل به شخصیت شده است.
4. عاشقانهای در دل انقلاب
در دل روایت، یک عشق گمشده هست. راوی از دختری میگوید که شاید وجود نداشته باشد. او را دوست دارد، یا تنها نیاز دارد به دوست داشتن؟ این عشق، گاه سرکوب شده، گاه جاری و زنده است. انگار راوی حتی در مرگ هم میخواهد چیزی را نجات دهد. نه کشور، نه خانواده – فقط یک حس. همین حس، رمان را انسانی نگه میدارد.
5. فوتبال بهمثابه معنای زندگی
منچستر یونایتد، فقط تیم فوتبال نیست. امید است. راوی به بازیهایش فکر میکند، به گلهایش، به سرودهایش. حتی مرده هم هست، ولی هنوز طرفدار منچستر است. فوتبال، چیزیست که آدم را به زندگی وصل میکند. حتی اگر در میانهی انقلابی بیرحم بمیرد. فوتبال، آخرین پناه آدمیست وقتی جهان، همهچیز را از او گرفته است.
6. تکهتکههای تاریخ خصوصی
تاریخ رسمی جایی در رمان ندارد. آنچه هست، تاریخ شخصی آدمهاست. خاطرهی پدر، صدای آژیر، بوی کوچه، چهرهی دختر همسایه. این تکهها، کنار هم تصویر یک نسل میسازند. نسلی که ناماش در کتابها نیست اما سرنوشتش، پر از درد است. راوی این نسل است؛ مرده اما سخنگو. رمان، تاریخ را از پایین روایت میکند.