کتاب «پرسه در حوالی زندگی» از نفیسه مرشدزاده
در ستایش ناپیدایی
1. زنانی بیچهره، ولی پررنگ
شخصیتهای زن، اسامی یا چهرههای دقیق ندارند؛ آنها حساند.
هر زن، یک تکه از هزاران زن است.
مرشدزاده با حذف جزئیات بیرونی، به درون زن نزدیک میشود.
در این بیچهرگی، حضور زنان عمیقتر و ملموستر میشود.
آنها درونیترین دردها را با ما شریک میشوند.
زن در اینجا، استعارهایست از زخم و دوام.
و همین، قدرت روایت را میسازد.
2. پرسه در شعرِ زندگی
کتاب، شعر زندگیست، نه شرح آن.
نویسنده، لحظات ساده را به شعر بدل میکند: یک چای، یک نگاه، یک نفس.
زبان او پر از استعاره است، اما نه گنگ.
این استعارهها پلاند، نه حجاب.
با آنها به عمق روزمرگی میرویم.
مرشدزاده از دل تکرار، معنا بیرون میکشد.
و این، هنر بزرگ اوست.
3. فقدان، شکل دیگر بودن
در این کتاب، نبودن از بودن پررنگتر است.
شخصیتها با غیبتها زندگی میکنند: غیبت عشق، مادر، پدر، حتی خود.
مرشدزاده نشان میدهد چطور نبودن هم میتواند ما را شکل دهد.
زنهایی که بهخاطر نبود کسی، خود را دوباره بازآفرینی کردهاند.
در این فقدان، نوعی بازشناسی پنهان است.
گاهی نبودن، حضور شدیدتری دارد.
و نویسنده این را خوب میفهمد.
4. نگاهی به شهر از لابهلای پردهها
تصویر شهر در این کتاب، از پشت پنجرهها ترسیم میشود.
زنانی که بیرون نمیروند، اما شهر را حس میکنند.
شهر، نمادی از دنیایی است که نمیتوان با آن یکی شد.
مرشدزاده، شهر را درون شخصیت میسازد.
کوچهها، خیابانها، صدای بوق، همه در ذهناند.
در این ذهنیسازی، نوعی بیقراری هست.
و این بیقراری، سکون را عمیقتر میکند.
5. آینهای در دل تاریکی
شخصیتها در آینه نگاه میکنند، اما خودشان را نمیبینند.
آینه در این اثر، نماد شناخت است، ولی شناختی ناکام.
مرشدزاده، آینه را ابزار مکاشفه میداند.
اما مکاشفهای که همیشه به نتیجه نمیرسد.
زنها با خود بیگانهاند، اما هنوز میکوشند خود را ببینند.
این کوشش، نوعی امید است.
و همین امید، نیروی حرکت داستان است.
6. پایانی بیپایان
کتاب پایان ندارد، چون زندگی پایان ندارد.
مرشدزاده نمیخواهد نقطه بگذارد، بلکه سهنقطهها را انتخاب میکند.
هر پایان، آغاز پرسهای دیگر است.
خواننده، بعد از کتاب، هنوز در حال پرسه زدن است.
این تعلیق، نوعی دعوت به اندیشیدن است.
او پایان را به تو میسپارد.
و تو، ناچار به زندگی ادامه میدهی.