کتاب «چنین گفت زرتشت» اثر فریدریش نیچه

مقایسه‌ای ـ فلسفی (در نسبت با اندیشه‌های دیگر)
1. زرتشت نیچه در برابر زرتشت ایران باستان
زرتشتِ نیچه نامش را از پیامبر ایرانی وام می‌گیرد، اما چهره‌ای کاملاً متفاوت می‌سازد. زرتشت ایرانی پیام‌آور دین و قانون الهی بود، ولی زرتشت نیچه حامل ضد‌دین و قانون تازه انسانی است. او از آسمان به زمین بازمی‌گردد، تا انسان را بر جای خدا بنشاند. در اینجا، زرتشت نه نگهبان سنت، بلکه برهم‌زننده آن است. این تناقض در نام‌گذاری، کنایه‌ای است از نیچه به واژگونی ارزش‌ها: پیامبری که آمده تا پیامبری را براندازد.
2. «خدا مرده است» در برابر «خدا بزرگ است»
نیچه در برابر باور مذهبی که در آن «خدا همه‌چیز است»، جمله‌ای تکان‌دهنده می‌گذارد: «خدا مرده است». برخلاف فلاسفه‌ای چون دکارت که وجود خدا را پیش‌فرض دانسته‌اند، نیچه این مفهوم را از ریشه می‌زند. مرگ خدا به معنای فروپاشی متافیزیک است؛ معنایی که در دین، علم و اخلاق سنتی قرار دارد، بی‌اعتبار می‌شود. انسان در این دیدگاه دیگر نه مخلوق، بلکه خالق معناست. این یک انقلاب است، نه فقط در دین، بلکه در فلسفه، روان‌شناسی، و هنر.
3. ابر‌انسان نیچه در قیاس با انسان کانتی و دینی
در اخلاق کانت، انسان آزاد است چون عقل دارد و بر اساس وظیفه عمل می‌کند. در اخلاق دینی، انسان نیکوکار است چون از خدا فرمان می‌برد. اما ابر‌انسان نیچه، نه از عقل فرمان می‌برد، نه از خدا. او خود فرمان می‌دهد، چون خودْ آفریننده ارزش‌هاست. ابر‌انسان از رنج نمی‌هراسد، از اشتباه نمی‌گریزد، و زندگی را با تمام تلخی‌هایش می‌پذیرد. در اینجا، آزادی به معنای آفرینندگی و مسئولیت است، نه فقط انتخاب میان خوب و بد.
4. اراده معطوف به قدرت در برابر اراده‌ی خیر و عقل
ارسطو و دکارت بر عقل تکیه داشتند، اسپینوزا بر ضرورت، کانت بر وظیفه، اما نیچه «اراده معطوف به قدرت» را بنیان وجود می‌داند. انسان، به باور او، موجودی‌ست که می‌خواهد بر خود و شرایطش چیره شود. این اراده، نه خشونت‌طلب، بلکه خلاق و سرشار از زیستن است. نیچه در اینجا به شوپنهاور نزدیک است، اما شوپنهاور اراده را دردآفرین می‌دید، نیچه آن را مایه‌ی زندگی و آفرینش می‌داند.
5. نیچه در برابر سقراط و مسیح
نیچه از سقراط و مسیح به‌عنوان دو چهره‌ی ضد‌زندگی انتقاد می‌کند. هر دو را عامل آغاز انحطاط می‌داند: سقراط با عقل‌گرایی افراطی‌اش، و مسیح با ترحم و اخلاق عبودیت. زرتشت نیچه آمده است تا این انحطاط را پایان دهد. او می‌خواهد جان انسان را به‌سوی جشن، بازی، و خلق برگرداند. او از پرسش‌های خشک افلاطونی و از گناه‌انگاری مسیحی می‌گریزد و به‌جای آن، زندگی را چون رقصی بی‌پایان می‌بیند.
6. فلسفه‌ای شاعرانه یا شعری فلسفی؟
چنین گفت زرتشت، نه رساله‌ای خشک فلسفی‌ست، نه صرفاً شعری نمادین. نیچه در آن، فلسفه را در لباس اسطوره، شعر، و خطابه می‌پوشاند. او با زبان استعاری، ضد‌نظام، و چند‌لایه، فلسفه‌ای دیگر می‌سازد. زبان او گاه آتشین، گاه کودکانه، گاه پرسش‌گر است. برخلاف متفکران کلاسیک، نیچه در پی اقناع نیست، در پی انفجار ذهن مخاطب است. او فلسفه را به موسیقی، رقص، و جنون نزدیک می‌کند.