رمان «مسخ» اثر فرانتس کافکا
خوانشی اگزیستانسیالیستی از مسخ
1. آغاز بیمنطق کابوس
گرهگور سامسا بدون علت خاصی مسخ میشود و این بیمنطقی، آغاز پرسشی بنیادین در دل روایت است. اگزیستانسیالیسم کافکایی در این بیعلتی بروز مییابد: جهان نه منطق دارد، نه عدالت. گرهگور هنوز ذهنی انسانی دارد، اما بدنش به کابوسی حیوانی تبدیل شده. او به جای وحشت، بیشتر نگران شغلش است. این واکنش عجیب، نشانگر سلب اراده و فردیت در نظامی ماشینیست.
2. انزوای مطلق
گرهگور نهتنها از نظر فیزیکی در اتاق محصور میشود، بلکه ارتباطش با همه قطع میگردد. زبانش بیمعنا میشود و حتی نگاه دیگران، آمیخته با نفرت است. خانواده دیگر او را نمیبینند، بلکه موجودی منزجرکننده را میبینند. این انزوا، هستیشناختیست: تنهایی او فقط اجتماعی نیست، بلکه وجودیست. گرهگور در برابر جهانی خاموش و بیرحم، فرو میپاشد.
3. فقدان معنا
در دنیای کافکایی، عملها بیهدفاند و زندگی مسیری رو به زوال دارد. گرهگور تا پیش از مسخ، فقط کار میکرد و حالا که از کار ناتوان شده، دلیلی برای بودن ندارد. اگزیستانسیالیسم نیچهای و کافکایی، در این بیمعنایی متقاطعاند. نه خدا هست، نه نجات؛ فقط زندگیای پوچ و بیهدف. مسخ، روایت انسانیست که بهخاطر نبود معنا، حتی نمیداند برای چه باید زنده بماند.
4. خانواده؛ آینه? قدرت و ترس
واکنش خانواده گرهگور به او، چیزی از نوع واکنش انسان به ناشناختههاست: انکار، نفرت، طرد. گرته در ابتدا نماد دلسوزی است، اما خیلی زود از برادرش رویگردان میشود. پدر، با استفاده از قدرت، سعی میکند نظم ازدسترفته را بازگرداند. مادر در سایه میماند، ناتوان و مبهوت. هرکدام از اعضا، یکی از ابعاد روانی انسان مدرن را بازتاب میدهند.
5. مرگ در خاموشی
گرهگور بدون فریاد، بدون مقاومت، بدون اعتراض، میمیرد. در سکوت، در بیتفاوتی دیگران، از میان میرود. مرگش مثل زندگیاش بیمعناست. این مرگ، نقدیست به جهانی که حتی مرگ را هم بیقدر میسازد. انسان نهتنها زندگیاش، بلکه مرگش هم در نظام مدرن بیارزش شده است. داستان کافکا، مرگ را نه نقطه پایان، بلکه اوج بیمعنایی میداند.
6. مسخ، عصاره فلسفه کافکا
«مسخ» فراتر از یک داستان عجیب است؛ این اثر، بیان نمادین شرایط وجودی انسان است. انسانی که دیگر دیده نمیشود، شنیده نمیشود، و در نهایت حذف میشود. کافکا ما را با خودِ مسخشدهمان روبهرو میکند. آیا ما نیز از درون پوسیدهایم؟ آیا در جهان سرد و بیارتباط، هنوز کسی ما را انسان میبیند؟ این پرسشها پاسخ نمیطلبند، بلکه اندیشه را بیدار میکنند.