سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شناختی از بی اعتمادی

شخصی‌ـ‌روانی (داستانی‌ـ‌روایی)

1. صدای درونیِ همیشه تردیدکننده

بی‌اعتمادی گاهی مثل یک صدای زیرپوستی در روان فرد زمزمه می‌کند: «مراقب باش، فریب نخور». این صدا معمولاً از تجربه‌هایی می‌آید که فرد را ناگهان فروپاشیده کرده‌اند. شاید یک دوست خیانت‌کار، پدر یا مادری نامهربان، یا عشقی که به بازی گرفته شد. از آن لحظه به بعد، فرد به جای شنیدن صدای دل، بیشتر به صدای خطر گوش می‌دهد. هر رابطه‌ای با چتر شک آغاز می‌شود. او با خود فکر می‌کند: «اگر این‌بار هم مثل قبل شود چه؟» و همین فکر، اجازه‌ی تجربه‌ای تازه را از او می‌گیرد. صدای درون، همیشه آماده‌ی هشدار است، نه آرامش.

 

2. دفاع در برابر درد، نه در برابر مردم

بی‌اعتمادی اغلب دفاعی‌ست در برابر زخمی قدیمی، نه در برابر واقعیت فعلی. فردی که بی‌اعتماد است، می‌خواهد جلوی تکرار درد را بگیرد. او دیگر به کسی نزدیک نمی‌شود، چون نزدیکی برابر است با امکان ضربه. اما این دفاع، به تدریج او را از تمام لذت‌های عمیق انسانی محروم می‌کند. رابطه‌هایی که بدون اعتماد باشند، فقط شبیه رابطه‌اند، نه خود آن. آدمی که نمی‌تواند اعتماد کند، در اصل نمی‌تواند رها شود. بی‌اعتمادی شاید از هوش بیاید، اما از شادی نمی‌آید. زندگیِ پر از احتیاط، زندگی‌ای‌ست که در آن عشق جایی برای نشستن ندارد.

 

3. چرا آدم‌ها بد نمی‌شوند، اما ما می‌ترسیم؟

اغلب کسانی که با آن‌ها بدبینانه برخورد می‌کنیم، هیچ نیت شومی ندارند. اما ذهن بی‌اعتماد، دائم در حال سناریوسازی‌ست. او از یک نگاه معمولی، یک دروغ می‌سازد؛ از یک سکوت، نقشه‌ای پنهان. درواقع مشکل، نه در دیگران، بلکه در فیلم‌نامه‌ای‌ست که در ذهن فرد نوشته شده. وقتی کسی همیشه آماده‌ی دفاع باشد، حتی با عشق هم با سپر برخورد می‌کند. اگر ذهن را برای پذیرش احتمال خوبی تربیت نکنیم، هیچ‌چیز به دل نمی‌نشیند. آدم‌ها شاید کامل نباشند، اما همیشه خطرناک نیستند. یاد گرفتن این واقعیت، آغاز ترمیم است.

 

4. بازآموزی قلب: تمرین برای دوباره اعتماد کردن

بازسازی اعتماد، مثل فیزیوتراپی قلب است؛ آهسته، دردناک، ولی ممکن. باید یاد بگیریم که همه، شبیه آدم‌های گذشته نیستند. تمرین‌های روان‌شناختی، مثل نوشتن تجربه‌های مثبت، یا گفت‌وگو با افراد امن، راه‌هایی هستند برای بازسازی اعتماد. می‌توان با رابطه‌های کوچک شروع کرد؛ لبخندی صادق، گفت‌وگویی بی‌قضاوت. باید ذهن را تربیت کرد تا به‌جای فرض خیانت، فرض خیرخواهی کند. هر بار که اعتماد می‌کنیم و آسیب نمی‌بینیم، ذهن یک پله به ترمیم نزدیک‌تر می‌شود. قلبی که باز می‌شود، گرچه شکننده است، اما تنها راه احساس زنده بودن است.