سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رمان «رهش» اثر رضا امیرخانی

 فرهنگ، وطن، فروپاشی

شهرنشینی، شکلی بی‌محتوا از زندگی

«ره‌ش» روایتی‌ست از شهری که با ساختمان‌های بلندتر، انسان‌های کوتاه‌تر پرورش می‌دهد. شهرسازی بی‌ریشه، تهران را به کابوس تبدیل کرده؛ هر پروژه‌ی توسعه، تیشه‌ای‌ست به ریشه‌ی روابط انسانی.

امیرخانی نشان می‌دهد چطور شهر مدرن، خانه را از مفهوم تهی کرده است.

 

حلقه‌ی گم‌شده: معنا

در تمام طول داستان، آدم‌ها چیزی را گم کرده‌اند. نه پول، نه شهرت، بلکه معنا. شوهر، در هیاهوی مدیریت و شورا، بی‌معنا شده. زن، در تلاش برای بقا، خسته و دل‌سرد است. معنا، حلقه‌ای‌ست که گم می‌شود و دیگر هیچ چیزی سر جای خودش نیست.

ره‌ش، در نهایت، مرثیه‌ای‌ست بر فقر معنوی.

 

صدای زنانه در معماری مردانه

ره‌ش صدایی زنانه است در دنیای مردانه‌ی توسعه و قدرت. او می‌پرسد، مقاومت می‌کند، و ناامید نمی‌شود. در مقابل، شوهرش غرق در ساختن چیزهایی‌ست که خودش را ویران می‌کند. زنِ داستان با اینکه خسته است، اما قوی‌تر از مرد ظاهر می‌شود.

او نماینده‌ی زنانی‌ست که شهر را از زاویه‌ی زیست می‌بینند، نه ساختار.

 

مذهب؛ هم راه‌حل، هم مسئله

دین در «ره‌ش» پررنگ است، اما نه به شکل کلیشه‌ای. شخصیت مرد، مذهبی و مسئول است، اما دینداری‌اش با بحران‌های اخلاقی مواجه می‌شود. توسعه‌گرای مذهبی، در نهایت تبدیل به ابزار یک سیستم بی‌روح می‌شود.

نویسنده دین را نقد نمی‌کند، بلکه آن را به پرسش می‌گیرد.

 

مهاجرت، چالش هستی‌شناختی

ره‌ش بارها به مهاجرت فکر می‌کند، اما رفتن فقط جسم نیست، روح است. او نمی‌خواهد فقط جغرافیا عوض کند، بلکه جست‌وجوی معنا دارد. پرسش اصلی‌اش این است: آیا با رفتن، از خود می‌گریزم؟

رمان در این بخش، مهاجرت را به مسئله‌ای فلسفی تبدیل می‌کند.

 

پایانی که شهر را به قضاوت می‌کشد

تهران در انتهای رمان، همان‌طور سرد و بی‌رحم باقی می‌ماند. آدم‌ها می‌روند، می‌مانند، می‌شکنند، اما شهر تغییری نمی‌کند. این سکون، از همه چیز ترسناک‌تر است.

ره‌ش، داستان آدم‌هایی‌ست که خواستند بمانند، ولی فراموش شدند.