سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رمان «گفتوگو در کاتدرال» اثر ماریو بارگاس یوسا

1. سانتیاگو در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته

در شهری غرق در ترس و بی‌اعتمادی، سانتیاگو به دنبال پاسخی برای شکست فردی و اجتماعی خویش است. او که روزی شور مبارزه داشته، اکنون به موجودی منفعل تبدیل شده است. گذشته را با زاولتا مرور می‌کند، اما بیشتر از واقعیت، در پی معناست.

 

2. گندزدگی نظام‌مند

در دل حکومت اودریا، فقط سیاست‌مداران نیستند که فاسد شده‌اند، بلکه روابط اجتماعی، عشق، دوستی و حتی خانواده نیز دچار پوسیدگی‌اند. سانتیاگو و زاولتا نه فقط قربانی، که بخشی از این ساختارند. همه در گند شریک‌اند، حتی بی‌گناهان.

 

3. جدال دو طبقه، دو سرنوشت

سانتیاگو از طبقه‌ بورژواست و زاولتا از فرودستان. هر دو شکست‌خورده‌اند، اما به شکل‌های متفاوت. در گفت‌وگوهایشان تضاد طبقاتی به‌شکلی نمادین آشکار می‌شود. یکی راه فرار داشته، اما فرار نکرده؛ دیگری راهی نداشته، اما سکوت کرده.

 

4. شهر به مثابه زندان

لیما در رمان، شهری مرده است. همه‌جا بوی بن‌بست می‌دهد. مردم یا در حال فرارند یا در حال خیانت. فضا آن‌قدر خفه است که انگار کلمات هم در گلوی شخصیت‌ها گیر می‌کند. حتی مکان‌های عمومی مثل کافه یا خیابان، مکان‌هایی برای انزوا هستند.

 

5. ساختار پیچیده، معناهای پنهان

داستان پیوسته از حال به گذشته و برعکس می‌پرد. هر شخصیت، راوی بخشی از حقیقت است. یوسا عمداً خواننده را سرگردان می‌کند، چون باور دارد حقیقت، تکه‌تکه و چندرویه است. تنها با کنار هم چیدن خاطرات دیگران، تصویر کامل ساخته می‌شود.

 

6. گفت‌وگو، راه بقا

در نهایت، گفت‌وگوی سانتیاگو و زاولتا بیش از آن‌که پاسخ دهد، آشوب ایجاد می‌کند. اما همین آشوب، شکل نادری از آگاهی‌ست. در نظامی که همه‌چیز سرکوب می‌شود، حتی گفت‌وگوی پراکنده‌ی دو نفر در کافه هم اقدامی انقلابی به حساب می‌آید.