سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کتاب «تمدن و ملالتهای آن» اثر زیگموند فروید

تمدن؛ درمان یا زخم تازه؟

1. آغاز از یک نارضایتی عمیق

فروید کتاب را با پرسشی دردناک آغاز می‌کند: چرا با وجود پیشرفت تمدن، انسان همچنان غمگین است؟ پاسخ او ساده و هولناک است: چون تمدن، ما را از طبیعت‌مان دور کرده. انسان، حیوانی‌ست با غرایزی خشن و خودخواه. اما تمدن او را مجبور می‌کند فروتن، صبور و اخلاقی باشد. این فاصله، زخم نخستین است. و تمدن، با تمام فضیلت‌هایش، این زخم را عمیق‌تر می‌کند.

 

2. امیال ممنوعه؛ دشمنان نظم اجتماعی

برای این‌که انسان در کنار هم زندگی کند، باید بسیاری از امیالش را سرکوب کند. امیال جنسی، پرخاشگری، حسادت و خودخواهی از دید تمدن، خطرناک‌اند. پس این امیال ممنوع می‌شوند. اما سرکوب، آن‌ها را از بین نمی‌برد؛ فقط به ناخودآگاه می‌فرستد. آنجا، بی‌صدا رشد می‌کنند. و گاهی، به‌شکل افسردگی، اضطراب، یا خشم منفجر می‌شوند. تمدن، مانند چوب‌خطی‌ست که امیال را به تاوان فرو می‌نشاند.

 

3. معضل عشق عمومی و دروغ همبستگی

تمدن برای بقا، به همبستگی نیاز دارد. اما چطور؟ با دستور دوست داشتن همنوع. فروید می‌پرسد: مگر می‌توان به اجبار، کسی را دوست داشت؟ عشق، با میل شکل می‌گیرد، نه قانون. این فرمان تمدن، رابطه‌ها را سطحی و مصنوعی می‌کند. دروغ همبستگی، اضطرابی پنهان می‌سازد. و انسان، زیر بار این نقاب، تنهاتر از همیشه است.

 

4. فراخود؛ نگهبان درونی تمدن

فراخود صدایی است که از دوران کودکی در ما شکل می‌گیرد؛ از والدین، معلمان، دین و فرهنگ. این صدا، خواسته‌های غریزی ما را سانسور می‌کند. فروید می‌گوید هرچه تمدن پیچیده‌تر می‌شود، فراخود نیز سخت‌گیرتر می‌گردد. این صدا دائماً ما را محکوم می‌کند. نتیجه‌اش؟ حس گناهی مداوم، که حتی شادی را آلوده می‌سازد. انسان متمدن، در اعماق، از خودش دلخور است.

 

5. فرهنگ یا زندان طلایی؟

تمدن به ما موسیقی، ادبیات، قانون و فناوری داده است. اما آیا این‌ها کافی‌ست؟ فروید هشدار می‌دهد که فرهنگ گاهی مانند قفس طلایی عمل می‌کند. ما در این قفس، امنیت داریم، اما آزادی‌مان محدود شده. میل به آزادی و لذت، مدام با مرزهای تمدن درگیر می‌شود. تمدن، زیبایی را با مهار به‌دست می‌آورد. اما آیا این مهار، همیشه ارزشش را دارد؟

 

6. نجات در آگاهی، نه انکار

فروید در پایان، امیدواری ساده‌لوحانه نمی‌دهد. او می‌گوید تمدن پر از تضاد است و ملال آن، طبیعی‌ست. اما آن‌چه اهمیت دارد، آگاهی به این تناقض است. دانستن این‌که چرا رنج می‌بریم، اولین گام برای یافتن راهی بهتر است. فروید، ما را به شناخت دقیق خودمان دعوت می‌کند. نه برای فرار از تمدن، بلکه برای زیستن در آن، با چشمانی بازتر.