رمان «تربیت احساسات» اثر گوستاو فلوبر

شکست نسل خیال‌پرداز

1. فردریک؛ اسیر رؤیاهای مبهم

فردریک مورو نه جاه‌طلبی کامل دارد، نه توان رها کردن رؤیاهایش. او میان خواستن و نخواستن سرگردان است. از یک سو شیفته‌ی عشق مادام آرنوست، و از سوی دیگر، گرفتار وسوسه‌ی زنان دیگر. به دانشگاه می‌رود اما درس نمی‌خواند، به سیاست علاقه دارد اما اقدام نمی‌کند. فلوبر از او تصویری می‌سازد که بیش از آن‌که انسانی کامل باشد، بازتابی از بی‌عملی نسل جوان است. او شکست نمی‌خورد، چون هرگز شروع نکرده است.

 

2. عشق به‌مثابه توهمی زیباشناختی

رابطه‌ی فردریک با مادام آرنو، نه از مسیر گفت‌وگو و آشنایی، بلکه از راه نگاه‌های پنهانی و تصویرسازی ذهنی شکل می‌گیرد. او بیش از آن‌که عاشق باشد، درگیر یک رؤیای عاشقانه است. عشق در این رمان، فرار از واقعیت است نه رویارویی با آن. فردریک به دنبال تجربه‌ی واقعی نیست، بلکه به تماشای زیبایی از دور بسنده می‌کند. فلوبر نشان می‌دهد که چگونه ذهن رمانتیک، از عشق، معبدی می‌سازد که خود را در آن زندانی می‌کند.

 

3. طبقه‌ی متوسط؛ مردد، فرصت‌طلب، بی‌ریشه

قهرمانان و اطرافیان او، عمدتاً از طبقه‌ی متوسط‌اند؛ طبقه‌ای که نه ریشه در اشرافیت دارد و نه اراده‌ی طبقه‌ی کارگر را. این طبقه، در حال تقلای دائمی برای حفظ ظاهر و موقعیت اجتماعی است. آرمان‌های سیاسی‌اش سطحی و زودگذرند. عشق و روابطش نیز بیشتر از جنس نمایش‌اند تا واقعیت. فلوبر، این طبقه را با نگاهی دقیق و بی‌رحم کالبدشکافی می‌کند. نتیجه، پرتره‌ای از جامعه‌ای است که در آن هیچ‌چیز اصیل نیست.

 

4. انقلاب؛ اسطوره‌ای پوچ و بی‌ثمر

شورش‌ها، جنبش‌ها و انقلابات در رمان، یا سرکوب می‌شوند یا به فساد می‌انجامند. مردم به خیابان می‌ریزند اما نمی‌دانند دقیقاً چه می‌خواهند. سیاست‌مداران سخنرانی می‌کنند اما بی‌عمل‌اند. فردریک نیز، مانند بسیاری، تنها نظاره‌گر ماجراست. فلوبر انقلاب را چون صحنه‌ای تئاتری می‌بیند که بازیگرانش نقش‌هایی را حفظ کرده‌اند، بی‌آن‌که اعتقادی به متن داشته باشند. سیاست در این رمان، نمایشی‌ست برای سرگرمی بورژوازی.

 

5. زمان؛ دشمن نامرئی و نابودگر

رمان، جریان آرام و پیوسته‌ی زمان را به‌خوبی به تصویر می‌کشد. زمان، بی‌آنکه صدا کند، همه‌چیز را می‌بلعد: عشق، جوانی، آرمان، حتی خاطره‌ها را. فردریک ناگهان متوجه می‌شود که پیر شده، بی‌آنکه زندگی کرده باشد. فلوبر زمان را همچون شخصیتی مستقل، اما بی‌رحم، در کنار فردریک قرار می‌دهد. قهرمان داستان، نه با دشمنی بیرونی، بلکه با گذشت بی‌وقفه‌ی زمان شکست می‌خورد.

 

6. پایانی که آغاز دروغ‌ها را به پایان می‌رساند

آخرین دیدار فردریک و مادام آرنو، لحظه‌ی افشاگری‌ست. همه‌چیز در ذهن آن‌ها زیباتر بود تا در واقعیت. این دیدار، نه عاشقانه است و نه رمانتیک، بلکه تلخ، صادقانه و انسانی است. آن‌ها از رویا فاصله می‌گیرند و با حقیقتی خالی از شکوه روبه‌رو می‌شوند. فلوبر با ظرافت، پایان را نه تراژیک، که به‌شدت واقع‌گرایانه می‌نویسد. «تربیت احساسات»، در نهایت، آموزش زندگی است: زندگی بی‌آنکه قهرمانانه باشد، همچنان جاری است.