کتاب «قطرهی اشک در اقیانوس» اثر مانس اشپربر
1. حکایت کسانی که تنها ماندند
رمان سرگذشت کسانی است که از ایدئولوژی بریدند، اما تسلیم نشدند. آنان به فاشیسم نه گفتند، ولی اسیر استالینیسم هم نشدند. بین دو لبهی قیچی، تنها ماندند. این داستانِ روشنفکرانی است که نه دوست حکومتها بودند، نه مرید قدرت، و همین آنان را آسیبپذیر کرد. اما در همین تنهایی، معنای تازهای از مقاومت متولد شد.
2. نقد تاریخ، دفاع از انسان
اشپربر تاریخ را نه با تمجید، بلکه با نقد روایت میکند. قهرمانهایش خستهاند، زخمیاند، اما همچنان تلاش میکنند انسان باقی بمانند. او نشان میدهد چگونه در عصر ایدئولوژیهای خونریز، تنها وجدان فردی باقی میماند. این وجدان، گرچه ناتوان به نظر میرسد، اما بار امید را به دوش میکشد.
3. جهان بیمرز تبعیدیان
دژنو فابر در شهرهایی زندگی میکند که هیچکدام خانهاش نیست. او مثل میلیونها انسان دیگر، آوارهی سیاستهاست. اما اشپربر تبعید را فقط جغرافیایی نمیبیند؛ تبعید درون انسانها نیز رخ میدهد. انسانها با خاطرههایی زندگی میکنند که دیگر به آنها تعلق ندارند. این غربت دائمی، محور رمان است.
4. فرسایش آرمانها در آتش تاریخ
فابر و همرزمانش کسانی بودند که برای آرمان جنگیدند، اما از درون تهی شدند. آرمانهایی که زمانی روشن بودند، حالا زیر خاکسترهای ترور، خیانت و سانسور مدفون شدهاند. اشپربر از زبان فابر، فرسایش روح در برابر خشونت را با قدرت تصویر میکند.
5. وفاداری به انسان، نه حزب
در جهانی که حزب بر فرد ارجحیت دارد، فابر انتخابی رادیکال میکند: وفاداری به انسان. نه به ایدئولوژی، نه به رهبر. این انتخاب، او را به حاشیه میراند، اما همانجا، حقیقت را درمییابد. رمان نشان میدهد که گاه تنها بودن، بهای وفاداری به وجدان است.
6. انسان در اقیانوس تاریخ
عنوان کتاب، کنایهای به جایگاه ناچیز انسان در برابر رویدادهای تاریخی است. اما اشپربر باور دارد که حتی یک قطره، میتواند تفاوت ایجاد کند. هر اشک، سندی بر انسان بودن است. و در جهانی که ماشین جنگ و ایدئولوژی میکوشند انسان را بیاحساس کنند، همین اشک است که امید را زنده نگه میدارد.